روح های اینده (پارت 2)

انچه گذشت:
ناگهان میان این همه گیری ویری صدای بیب بیب همه جا را پر می کند و تصویر رو تار تر ... شدو رو به سونیک که کاملا حول شده بو گفت: داره چه اتفاقی میوفته؟
زمان حال ادامه داستان: از زبان نویسنده:
همه چی تقریبا محو شد و بعد یهو سیلور با تس از خواب بلند شد :) یکم که نفس نفس کرد با خود زمزمه کنان گفت: رویا؟ این چهارمین دفعه تو این هفته هست و کی میدونه اخرین بار کی خواب این رویا رو دیدم؟
سیلور ساعت مزاحم روی میز کنار تختش که مدام بیب بیب می کرد رو خاموش کد بعد بلند شد و کفش های عادی ای پوشید و با خودش گفت: فک کنم یه دکتر برم بد نیست ... اره خودشه بازم خیال پردازی های مسخرم
به سمت اشپز خونه رفت و یه راست رفت سمت یخچال ولی هیچی برای خوردن نیست: هیچی ندام؟کمفرکس؟ نه ... شیر ندارم .. نون خالی هم ندارم ای بابا
بعد در یخچال رو بست و از توی قفسه یک پاکت بیرون اورد: عیب نداره مثل روزای قبل همون غذای همیشگی رو می خورم
هنوز حتی کامل پاکت رو برنداشته بود که صدای ایفون کل خونه رو پ کزد: زینگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
سیلور: هعی خدایا ... ولش کن اول سلامت
ولی همینجا تموم نشد که نشد .... صدای در بلند شد و دختی از پشت در گفت: سیلور؟ بیداری؟
سیلور با تعجب در رو باز میکنه و در اولین لحظه میگه:بلیز .. اتفاقی افتاده؟
-بلیز:برای من نه ... تو میدونی نیم ساعت دیر تر به شیفت رسیدی؟
(سیلور با شوک): خدا وکیلی؟ ای داد دوباره باید بین تایم استاحت کار کنم.
بعد از کلی دویدن:
سیلور تند تند پله ها رو بالا می رفت و بلیز در حالی که به دیوار تکیه داده بود گفت: تو خیلی شانس اوردی که من دختر صاحب رستورانم وگرنه درجا اخراج...چرا داری انقدر تلاش میکنی؟
بلیز که خودشو به سیلور رسوند سیلور سعی کرد براش منطقی تعریف کنه جریان چیه: میدونم احمقانس ولی تازگیا به خواب عمیقی فرو می رم و وقتی دارم واب میبینم داره یه جور دعوا و حادثه اتفاق میوفته ولی هم تموم میشه از خوا بیدار میشم .
بلیز: عجیبه ... ولی باید بهونه ی بهتری دست و پا کنی
بلیز قبل از اینکه در پشتی رستوران رو باز کنه دست به کمی به سیلور میگه:موفق باشی پسر رویایی:)
سیلور با ترس و تردید اروم در رو باز میکنه: ام...سلام اقای کت من ... م-مذرت می خوام اگه د-د-دیر شد
اقای کت (که قد و بالا ی درشتی داشت بزنم به تخته) چشم غره ای رفت و بعد فریاد زد: تو یه... تو همین الان اخراجی.(دست به کمر شد و ادامه داد) ولی من نمی تونم اینجا رو تنها بچرخونم پس زود برو تو اون اشپز خونه(و به اشپز خونه انتها ی راه رو اشاره کرد)
سیلور که خیلی حول شده بود نا خاسته شبیه سربازا دستش رو بالا اورد و گفت : بله قربانت گردم( و به سمت اشپزخونه دوید)
بلیز وارد شد و ....
نویسنده:خب نظر؟ بعد اینکه گفته بودید عکس بزار ازش .... الان اینجوری تایپ کنم یا عکس بفرستم براتون یعنی اینجا پست کنم شما ببینید ... خوبه؟یا نه؟
دیدگاه ها (۱۹)

شخصیت زندگی قبلیم:

ادیت من

ادیت من

آموزش ادیت :

اسمات فیک خون‌آشام جذاب من(P:7)

《 مدرسه رویایی 》

عضو هشتم پارت۴ویو شوگا وقتی که به در خونه رسیدم می خواستم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط